تحقق یک رویا بعد از کابوسهایم

باورنکردنی ها

روی تخت تنها دراز کشیده بودم و داشتم به چیزهای مختلف فکر  میکردم .یهو دختر خوشگلم با لگدهاش بهم یادآوری کرد که آهای مامان داری به چی فکر میکنی ؟ چرا اصلا اینهمه فکر میکنی ؟ تنها نیستی ها منم اینجام ..! یه چیزای شیرینی باورش خیلی سخته مثل زمانی که توی سن 28 سالگی عروس شدم و تا مدتها , روزها و حتی سالها باور نمیکردم و یادم میرفت که شوهر کردم ! حالا شده حکایت دخترم . اونقدر انتظار برای لمس این روزها طولانی شده بود که الان گاهی واقعا یادم میره و باورم نمیشه که دارم مادر میشم و اونی که توی دلم گاهی تکون میخوره یا سکسکه میکنه دختر منه که داره بزرگ میشه و خودش رو برای زمینی شدن آماده میکنه . خدا همین نزدیکی هاست , کنار ما ,خیلی کمکمون کر...
30 ارديبهشت 1395

نوشته ای از روی ابرها

سلام به همه خواننده های خوب وبلاگم دلم برای شما و نوشتن تنگ شده بود حسابی چند هفته طاقت فرسا پر از درس و امتحان و کنفرانس رو گذروندم تا بالاخره یک هفته ای میشه که تموم شد . اونم با نمرات خوب . خدا رو شکر اندر احوالات این روزهای من و آقای همسر باید بگم که بالاخره جنسیت نی نی مون رو فهمیدیم و الان کاملا معنی روی ابرها معلق بودن رو میفهمم . تا روز سونوگرافی هر روز لحظه شماری میکریدم و چقدر هم دیر رسید . هر چی تلاش کردم تا دکتر در سونویی که در هفته 18 بارداریم در مطب انجام داد بهم بگه که جنسیت عزیز دلم چیه دکتر گفت که اینجا زودتر از هفته 20 جنسیت رو نمیگن چون احتمال خطا زیاده و من کلی حرصم دراومد که بابا تو که داری میبینی خوب بگو دیگ...
15 ارديبهشت 1395
1